وقتی همه فهمیدند شما به جمع دو نفرمون اضافه شدی ..
از مامانم قول گرفتم به کسی چیزی نگه .. همون روز 13 ام بابات ازم پرسید چی شد مریض شدی منم با نا امیدی بهش گفتم: آره اونم حسابی پکر شده بود ..آخه میخواستم وقتی بهش میگم چهره شو ببینم .. همون روز به دکترم خانوم دکتر سوسن نوری که خاله منا بهم معرفی کردم بود و ایشون منو از 4 ماه قبل از بارداری ویزیت میکردن ، زنگ زدم و گفتن هرچه سریعتر باید بیای ببینمت .. واسه روز 16 ام بلیط و وقت دکتر گرفتم .. با هزار سلام و صلوات سوار هواپیما شدم اخه میترسیدم شما اذیت شی .. تا رسیدم با بابایی رفتیم دکتر .. مشکوک شده بود که چه امر واجبیه همین امروز بریم .. بازم چیزی نگفتم تا شبش که رفتیم اونور خونه مامان...
نویسنده :
مامان زهرا و بابا میثم
11:5